با عرض پوزش به خاطر این که دیر به روز شدم. یکی نیست بگه بچه نه اینکه حالا تمام کاربرای اینترنت تو دنیا منتظر بودن تو به روز شی و از بس اف پنج رو زده بودن انگشتشون از کار افتاده بود.
مطلب زیر رو تازه پیدا کردم به نظرم خیلی جالبه به خاطر همین گذاشتم توی تارنوشتم(میبینید چقدر فارسی رو پاس میدرام بجای وبلاگ میگم تارنوشت) تا دوستانی که تا حالا ندیدن و نخوندن بخونن.
موفق باشید - یا علی
تکمله:
دوست عزیزی پیامی گذاشته مبنی بر اینکه این نامه جعلی و از چارلی چاپلین نیست و توصیه نموده که:"این نوع اخلاقیات پوسیده که شما دوست دارید از قول چاپلین مادر مرده به خورد خلق الله بدهید هم مانند این نامه سال هاست که زه زده است."
خدمت دوست عزیزم عرض کنم که اولا بنا به بحث با شما را ندارم ولی تنها از باب اینکه توهم کسی رو نگیره که فکر کنه هنوز با این حرفها می تونن به اغفال و فریب مردم دست بزنند و پاسخی برای این حرفها وجود نداره به شما عرض میکنم که به فرض جعلی بودن این نامه مگر بحث و مسئله پوشش مسئله ایست که با این نامه چارلی چاپلین ایجاد شده باشه که حالا بخواهد به فرض جعلی بودن اون از اعتبار بیفتد ، به اطلاع عزیزمون برسونم که برادر گرامی مسئله حجاب و پوشش مسئله است که باعث ایجاد مصونیت در برابر نگاه های پوسیده و فرسوده به ظاهر مترقی و مدرن افراد به ظاهر روشن ... و ... میگردد و بعکس افکار نخنما به ظاهر جدید تاریکفکرانه این جریانات ، حجاب نه تنها موجب ایجاد محدودیت برای زنان نمیگردد بلکه زمینه ساز حضور موثر زن در اجتماع میگردد. و موجب میگردد که همانند جوامع غربی به زن مانند یک برده ، کالای جنسی و وسیله ای برای تبلیغات نگریسته نشود و بعد انسانی زن مورد توجه قرار گیرد نه بعد جنسی او.
ضمنا ما قصد خوراندن چیزی به خلق الله را نداریم اگر شما دارید به خودتان مربوط است. به هر حال از شما به خاطر تذکرتان در باب امکان جعلی بودن این نامه تشکر می کنم. در پایان به این نکته اشاره میکنم که درج متن زیر در تارنوشت کوکب هدایت در درجه اول به علت بار محتوایی آن بوده است.
اگر از یک گوهر با ارزشی حراست و حفاظت بشود تنها کسانی که از این امر ناراحت شده و به فریاد میآیند همان کسانی هستند که نظر سوئی به آن گوهر دارند.
با عرض پوزش ظاهرا این نوشته از طرف چارلی چاپلین به دخترش نیست و صرفا زائیده تخیلات آقای فرج الله صبا ست . اما همان گونه در مقدمهی این نوشته ذکر شد انتشار این نوشته در درجه اول به علت بار محتوای آن بوده است و نه صرفا انتساب آن به چارلی چاپلین.
به هر حال بدین وسیله از کلیه خوانندگان گرامی به خاطر این اشتباه طلب پوزش دارم.
منبع:http://www.chn.ir/news/?section=4&id=1654
نامه ای که مثلا چارلی چاپلین به دخترش نوشت
دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی ، بیماری عصر ماست.
جرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه ی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه... این را می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است!
جرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند. من خود یکی از ایشان بودم.
چاپلین، جرالدین دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.....
دخترم جرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا یکی از آنها هستی.
هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی میکنند. اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن کولی ها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند؟ اعتراف کن. دخترم... همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده ی چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید.......
دخترم، جرالدین، چکی سفید برای تو فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام می باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسوس پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم.......
من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند.
دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.... روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.
از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.... اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است......
دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
دخترم جرالدین، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با این پیام نامه ام را پایان می بخشم:
انسان باش، پاکدل و یکدل؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.
نوشته شده توسط محمد صادق نجفی در چهارشنبه 86/12/1 و ساعت 6:0 عصر |
نظرات دیگران()